دسته بندی جهان

من اغلب در برابر استفاده از اصطلاح «کشورهای در حال توسعه» در سخنرانی هایم مقاومت می کنم.

مردم از من می پرسند: «پس ما در عوض آن ها را چه بنامیم؟» اما با دقت گوش کنید؛ این همان دیدگاه نادرست است: ما و آن ها؛ بهتر است «ما»، «آن ها» را چه بنامیم؟

کاری که باید انجام دهیم این است که از تقسیم بندی کشورها به دو گروه دست بکشیم (مانند درحال توسعه و توسعه یافته، چپ و راست، بلوک شرق و بلوک غرب و غیره). این دسته بندی دیگر معنایی ندارد. به ما در فهم واقعیت جهان و به کسب و کارها در جهت یافتن فرصت ها و به نیکوکاران برای پیدا کردن فقیرترین مردم کمکی نمی کند.

اما برای فهم جهان نیازمند برخی دسته بندی ها هستیم. نمی توانیم از برچسب های قدیمی دست بکشیم بدون آنکه جایگزینی برایشان داشته باشیم. چه باید بکنیم؟

یکی از دلایل محبوبیت برچسب های قدیمی ساده بودن آن ها است. اما برچسب ها ما را به اشتباه می اندازند!؛ بنابراین برای جایگزینی آن ها اکنون روشی به همان اندازه ساده اما مرتبط تر و مفیدتر برای تقسیم جهان پیشنهاد خواهم کرد. همانطور که در تصویر میبینید؛ به جای تقسیم جهان به دو گروه، آن ها را به چهار گروه درآمدی تقسیم می کنم.

هر آدمک در نمودار نمایانگر ۱ میلیارد نفر جمعیت است و ۷ آدمک نشان دهنده آن است که جمعیت کنونی جهان (۷ میلیارد) چگونه در ۴ سطح درآمدی پراکنده شده‌اند، که با توجه به درآمد دلاری روزانه نشان داده شده است. می‌توانید ببینید که اکثر جمعیت در ۲ سطح درآمدی وسط قرار دارند جایی که مردم به اکثر نیازهای اولیه و حیاتیشان دسترسی دارند.

هیجان زده شدید؟ باید شده باشید. چرا که ۴ سطح درآمدی اولین و مهم‌ترین بخش از چارچوب جدید مبتنی بر واقعیت شما هست. یکی از ابزارهای تفکر ساده‌ای که قول می‌دهم به شما در فهم بهتر جهان کمک می‌کند.

سطح یک

شما سطح یک را با درآمد یک دلار در روز آغاز می کنید. پنج فرزند شما مجبورند ساعت ها پابرهنه با یک سطل پلاستیکی راه بروند تا از گودالی گل آلود که یک ساعت تا خانه فاصله دارد آب بیاورند. در راه خانه هیزم جمع می کنند و شما همان فرنی بی رنگ و لعابی را آماده می کنید که در تمام عمرتان برای هر وعده غذایی خورده اید، مگر در ماه هایی که خاک حاصلخیز نیست و هیچ محصولی برداشت نمی کنید و با شکم گرسنه به رختخواب می رفتید. یک روز سرفه های جوان ترین دخترتان شدیدتر می شود. دود ناشی از آتش داخل خانه ریه هایش را ضعیف می کند. نمی توانید آنتی بیوتیکت تهیه کنید و یک ماه بعد او می میرد. این فقر شدید است. در عین حال به مبارزه برای بقا ادامه می دهید. اگر خوش شانس باشید و محصول خوبی برداشت کنید ممکن است محصول اضافه بر نیازتان داشته باشید که با فروش آن، ۲ دلار در روز درآمد به دست آورید که می‌تواند شما را به سطح بعدی انتقال دهد. امروز تقریبا ۱ میلیارد نفر این گونه زندگی می‌کنند.

سطح دو

درآمدتان ۴ برابر شده و حالا ۴ دلار در روز درآمد دارید، ۳ دلار بیشتر. با تمام این پول چه کاری می‌خواهید انجام دهید؟ حال می‌توانید غذایی بخرید که خودتان تولیدش نکرده‌اید؛ همچنین می‌توانید مرغ بخرید که به معنی داشتن تخم مرغ است. می‌توانید کمی پس‌انداز کرده و برای فرزندانتان صندل بخرید و یک دوچرخه‌ و سطل‌های بلاستیکی بیشتر. حال تنها به نیم ساعت زمان برای برداشتن آب در روز نیاز دارید. یک اجاق گاز می‌خرید، بنابراین فرزندانتان می‌توانند به جای جمع‌آوری چوب به مدرسه بروند. زمانی که توانش باشد آنها می‌توانند تکالیفشان را زیر یک لامپ انجام دهند. اما برق ناپایدارتر از آن است که بتواند منجمدش کرد. شما برای خرید یا ساخت تشک‌های خود صرفه جویی می‌کنید تا بر زمین گل آلود نخوابید. زندگی حالا بسیار بهتر شده است اما همچنان نامطمئن است. یک بیماری شما را مجبور می‌کند که هر آنچه دارید بفروشید تا دارو تهیه کنید. تقریبا ۳ میلیارد نفر امروزه در چنین شرایطی زندگی می کنند.

سطح سه

شما چندین شغل دارید، ۱۶ ساعت در روز و ۷ روز هفته کار می‌کنید و می‌توانید دوباره درآمدتان را ۴ برابر کنید تا به ۱۶ دلار در روز برسد. پس انداز شما چشمگیر است و یک شیر آب نصب می‌کنید و دیگر برای آوردن آب سر چاه نمی‌روید. اتصال دائمی به کابل برق باعث سهولت در انجام تکالیف فرزندانتان می‌شود. همچنین می‌توانید یخچالی بخرید تا با آن غذا را ذخیره کنید و هر روز وعده‌های غذایی مختلفی بخورید. برای خرید یک موتور سیکلت پس‌انداز می‌کنید. یعنی اینکه می‌توانید برای شغلی بهتر در کارخانه‌ای در شهر تردد کنید. متاسفانه روزی در مسیرتان تصادف می‌کنید و ناچار می‌شوید از پس‌اندازی که برای تحصیل فرزندانتان کنار گذاشته بودید، برای پرداخت هزینه‌های درمان پزشکی استفاده کنید. شما بهبود پیدا می‌کنید و به لطف پس‌انداز تان به یک سطح پایین‌تر نمی‌روید. دو تن از فرزندانتان دبیرستان را شروع می‌کنند و اگر بتوانند آن را به اتمام برسانند، قادر به یافتن شغلی خواهند بود که بهتر از شغلی فعلی و قبلی شما باشد. برای جشن گرفتن، یک بعد از ظهر خانواده تان را به عنوان اولین تعطیلاتتان به ساحل می‌برید و برای دستاوردهای تان جشن می‌گیرید. امروزه تقریبا ۲ میلیارد نفر در چنین شرایطی زندگی می‌کنند.

سطح چهار

شما بیش از ۴۶ دلار در روز درآمد دارید. یک مصرف‌کننده‌ی ثروتمند هستید و ۳ دلار بیشتر در روز تغییر بسیار اندکی در زندگی روزمره‌ی شما ایجاد می‌کند. به همین علت است که فکر می‌کنید ۳ دلاری که می‌تواند زندگی فردی را در فقر شدید تغییر دهد، پول زیادی نیست. شما بیش از هزینه‌ی ۲۱ سال تحصیل پول دارید و می‌توانید برای تعطیلات از هواپیما استفاده کنید. می‌توانید دست کم یک روز در ماه بیرون غذا بخورید. خودرو بخرید حتما در منزلتان از آب سرد و گرم بهره مند هستید.

معمولا چندین نسل زمان می برد تا یک خانواده بتواند از سطح ۱ به سطح ۴ برسد.

واقعیت – هانس رزلینگ

سرزنش

زمانی که مسائل خوب پیش نمی روند به جای اینکه دنبال یک شخص برای سرزنش باشیم، باید به سیستم نگاه کنیم. همچنین باید به دو نوع سیستم، وقتی که مسائل خوب پیش می روند اعتبار بیشتری دهیم. بازیگران نامرئی، پشت اکثر موفقیت های انسانی که رهبرانی متناقض و کسل کننده در مقایسه با رهبران بزرگ و قدرتمند، هستند. با این وجود، می خواهم آن‌ها را ستایش کنم، بنابراین بیائید رژه‌ای برای قهرمانان ستایش نشده توسعه جهانی داشته باشیم:

 

مؤسسات و تکنولوژی

 

مؤسسات: تنها در تعداد کمی کشور، به دلیل وجود رهبران فوق العاده ویران‌گر و درگیری ها، توسعه اجتماعی و اقتصادی متوقف شده است. در سایر نقاط، حتی با وجود ناتوان‌ترین رئیس جمهور‌های قابل تصور، پیشرفت وجود دارد. سوالی که پیش می‌آید این است که آیا رهبران اینقدر مهم هستند؟ و جواب این است که به احتمال زیاد نه. در اکثر اوقات این مردم هستند که جامعه را می‌سازند. کارمند‌ها، پرستارها، معلم‌ها، وکلا، افسران پلیس، آتش‌نشان‌ها، برق کار‌ها، لوله‌کش‌ها، حسابدار‌ها و . . . این‌ها مردمی هستند که جامعه ما را می‌سازند. این‌ها مردمی نامرئی هستند که درون یک شبکه از خدمات به هم پیوسته کار می‌کنند تا مؤسسات جامعه شکل گیرد. این‌ها مردمی هستند که وقتی همه چیز خوب پیش می رود، باید به خاطرشان جشن گرفت.

 

تکنولوژی: انقلاب صنعتی جان میلیارد‌ها انسان را نجات داد، نه به خاطر وجود رهبران بهتر، بلکه به این خاطر که انقلاب صنعتی پیش زمینه پیشرفت و توسعه تکنولوژی را فراهم آورد.

 

چه کسی را باید سرزنش کنیم؟

 

مسأله اینجاست که وقتی شخص بدی را پیدا می کنیم، فکر می کنیم علت را پیدا کرده‌ایم. در حالی که تقریباً همیشه پیچیده تر از چیزی است که به نظر می‌رسد. تقریباً همیشه مسأله، تداخل و تعامل چندین علت است، یعنی یک سیستم. اگر واقعا می خواهید که جهان تغییر کند، باید نحوه کارکرد آن را بدانید و مشت زدن به صورت افراد را فراموش کنید.

 

به دنبال دلایل باشید، نه خائنین

به سیستم ها نگاه کنید، نه قهرمانان

 

 

واقعیت - هانس رزلینگ

خون کل زمین را پوشانده بود

در هفتم اکتبر 1975، در حال گچ گرفتن بازوی بیماری بودم، کمک پرستار محکم در را باز کرد و خبر داد که یک هواپیما دچار سانحه هوایی شده و مجروحین با هلیکوپتر در حال انتقال به بیمارستان هستند. روز پنجم کاری من به عنوان یک پزشک جوان در اورژانس، شهر ساحلی hudiksvall سوئد بود. تمام کارکنان ارشد به سالن غذاخوری آمده بودند، کمک پرستار و من دیوانه وار در جستجوی پوشه دستورالعمل های زمان حادثه بودیم، صدای به زمین نشستن هلیکوپتر را می‌توانستم بشنوم. هر دوی ما برای کمک شتافتیم.

چند ثانیه بعد یک برانکار وارد شد که مردی را در لباس سبز تیره و جلیقه نجات حمل می کرد. بازوان و پاهایش منقبض بودند. تصور کردم یک حمله صرع باشد: باید لباس‌هایش را در می آوردیم. توانستم به راحتی جلیقه نجاتش را در بیاورم اما درآوردن لباس تنش به مراتب مشکل تر بود. آن ها مانند لباس فضانوردی بودند، با زیپ های محکم و بزرگ در سرتا‌سر لباس، و مهم نبود که من چقدر تلاش می‌کردم، نمی توانستم زیپی که کل لباس را باز می کرد پیدا کنم. از یونیفرم تشخیص دادم که مرد خلبان ارتش است، وقتی که متوجه شدم، خون کل زمین را پوشانده بود. فریاد زدم «خونریزی دارد». با این حجم از خونی که از دست داده بود، می دانستم تا چند لحظه بعد حتما می میرد، اما لباس همچنان بر تنش بود. نمی‌توانستم منشأ خونریزی را ببینم. یک اره گچ بری بزرگ را قاپیدم تا پارچه را پاره کنم و بر سر کمک پرستار فریاد زدم «چهار کیسه خون، O منفی، همین حالا!».

بر سر بیمار فریاد زدم، «کجای بدنت آسیب دیده؟» پاسخ داد «یاژه شیشا...نا آدژژا ژا...» یک کلمه هم متوجه نشدم، اما به نظر زبان روسی می آمد. به چشم های مرد خیره شدم و با زبان رسا به روسی گفتم، «همه چیز درست می شود، رفیق، در بیمارستانی در سوئد هستی».

هیچ گاه نگاه وحشت زده ای که با این کلمات مسببش بودم را فراموش نخواهم کرد. ترس همه وجودش را فرا گرفته بود، به من نگاه کرد و سعی کرد به من چیزی بگوید: «واودفور پاپراتارینی روسکامممی ای...» به چشمان سرشار از ترسش نگاه کردم، سپس متوجه شدم: او باید یک خلبان جنگنده روسی باشد که بر قلمرو سوئد رگبار مسلسل بسته است. به این معنی که اتحاد جماهیر شوروی به ما حمله کرده است. جنگ جهانی سوم شروع شده است! از ترس فلج شدم.

خوشبختانه در آن لحظه سر‌ پرستار، Birgitta از ناهار برگشت. اره گچ بری را از دستم قاپید و به نجوا گفت، «لباس را پاره نکنید. یک دست لباس نیروی هوایی است و بیش از 10،000 کرون سوئد قیمت دارد». لحظه ای بعد اضافه کرد، «لطفا پایتان را از روی جلیقه نجات بردارید. روی یک کپسول رنگ ایستاده اید، همه زمین را قرمز می کند».

Birgitta به بیمار پرداخت، به آرامی او را از دست لباسش آزاد کرد و در یک جفت پتو پیچاند. در همین حال به زبان سوئدی به خلبان گفت «شما به مدت 23 دقیقه در آب یخ بوده اید، به همین خاطر است که می لرزید، و به همین دلیل نمی توانستیم صحبت های شما را متوجه شویم». خلبان نیروی هوایی سوئدی، کسی که از قرار معلوم در یک پرواز عادی دچار سانحه شده بود، لبخند کوچک از سر آسودگی را بر لبانم نشاند.

چند سال پیش با خلبان تماس گرفتم، و از شنیدن این که از دقایق اولیه در اورژانس سال 1975 چیزی به خاطر ندارد، آسوده شدم. اما برای من فراموشی آن تجربه سخت بود. برای همیشه قضاوت کاملا اشتباهم را به یاد خواهم داشت. همه چیز جور دیگری بود: مرد روسی، سوئدی از آب درآمد، جنگ، صلح از آب درآمد. تشنج صرعی، سرمازدگی بود و خون، کپسول رنگی درون جلیقه نجات بود. همه آنها به نظر من خیلی متقاعد کننده می رسید.

وقتی که می‌ترسیم، به وضوح نمی‌بینیم. دکتر جوانی بودم که با اولین مورد اورژانسی روبرو می‌شدم، و همیشه با تصور وقوع جنگ جهانی سوم وحشت زده می شدم. به عنوان یک کودک، معمولا شب ها کابوسش را دیده بودم. از خواب بیدار می‌شدم و به طرف تخت والدینم می‌دویدم و تنها با توضیحات پدرم، یک بار دیگر آرام می شدم.

به جهت بی تجربگی و قرار گرفتن در موقعیت اورژانسی برای نخستین بار، ذهنم به سرعت بدترین سناریوی ممکن را در نظر گرفت. نمی توانستم چیزی که می‌خواستم را ببینم. چیزی که از آن می ترسیدم را دیدم. تفکر نقادانه داشتن همیشه مشکل است، اما تقریبا زمانی که ترسیده ایم غیر ممکن است. زمانی که ذهن‌مان با ترس اشغال شده است، هیچ فضای خالی برای واقعیت ها در ذهن باقی نمی‌ماند.

 

 

واقعیت - هانس رزلینگ