تفاوت مدیریت و رهبری

منحنی دوم در تفکر مدیریت نیاز است که این ابهام ها را کنار زند و مدل نوینی پدید آورد. نخستین ابهام همان پرسش آشنای قدیمی است؛ تفاوت مدیریت و رهبری در چیست؟ شاید مدیریت چسب مایعی است که جامعه و سازمان‌ها را در کنار هم نگه می‌دارد، ‌اما رهبری تعیین می‌کند آن‌ها به کجا بروند و مطمئن می‌شود در این راه همراه و مراقبی دارند. «وارن بنیس» می‌گفت:‌ «مدیران کار را درست انجام می‌دهند و رهبران کار درست را انجام می‌دهند».

میل دارم تمایز دیگری را بر آن بی‌فزایم: مدیریت واژه‌ای است که ما به درستی برای سازماندهی چیزها و نظام‌ها به کار می‌بریم و رهبری واژه‌ای است که باید وقت اشاره به انسان‌ها،‌ به کار بریم. اگر به این نکته بیندیشیم، می‌بینیم سازمان‌هایی که در آن‌ها افراد تنها منبع اصلی یا تنها منبع بوده‌اند،‌ مانند دانشگاه‌ها و مجموعه‌های حرفه‌ای، معمولا واژه‌هایی مثل رئیس و رئیس دانشکده برای پست‌های بالا به کار می‌رود (Principal, Dean, Partner of Professor). اما در همان نهادها برای عرصه‌هایی چون تهیه غذا، حمل و نقل،‌ تسهیلات و . . . که در آن خود نظام، عنصر کلیدی است از واژه مدیر استفاده می‌شود.

در این مورد واژه‌هایی که به کار می‌بریم شیوه تفکر ما را شکل می‌دهند. زبان مدیریت متعلق به مهندسی است. افراد را منابعی می‌داند که باید به کار گرفته شوند و سازمان را به منزله ماشینی که باید تنظیم،‌ کنترل و هدایت شود. با این همه هیچ کس دوست ندارد فکر کند اداره می‌شود. اما مردم وقتی هدایت شوند (نه مدیریت)، به ندرت احساس می‌کنند که شأن‌شان نادیده گرفته شده است. علت آن است که رهبری انسان را موجودی می‌داند که برای خود تفکر دارد و باید به او رغبت و انگیزه داد، الهام بخشید و سخنان شیرین گفت. رهبری از چشم انداز،‌ ماموریت و عشق به کار می‌گوید؛‌ مدیریت از اهداف، کنترل و کارایی. مدیریت بر قدرت ناشی از پست سازمانی و اقتدارِ برگرفته از مقام متکی است، رهبری اقتداری است که افراد مرتبط با آن کار به فرد می‌دهند.

سازمان‌ها به هر دو نیاز دارند، اما هر کدام در جای درست خود.

تفاوت مدیریت و رهبری

برای بیان تفاوت بین مدیریت و رهبری، استفان کاوی، موسس کانون بین المللی رهبری کاوی و نویسنده کتاب «هفت عادت مردمان موثر»، یک مثال زیبا و متمایز کننده‌ای را مطرح می کند که در ادامه بیان شده است:

مدیریت، رهبری نیست. رهبری با این مسأله سر و کار دارد که: چه اموری را می‌خواهم به انجام برسانم. مدیریت با این مسأله سر و کار دارد که: چگونه می‌توانم امور معیّنی را به بهترین شکل به انجام برسانم؟ پیتر دراکر در این باره می‌گوید مدیریت یعنی درست انجام دادن امور؛ رهبری یعنی انجام دادن امور درست.

رهبری به تعیین مسیر می‌اندیشد. مدیریت به امور لجستیکی و اجرایی آن می‌پردازد. آیا هیچ‌گاه از نردبانی بالا رفته‌اید تا در پله آخر متوجه شوید که نردبان از همان نخست به دیوار نادرست تکیه داشته است؟ افرادی که فیلمنامه زندگیشان توسط نوع تربیت یا اوضاع و شرایط آن‌ها نوشته شده، تصویر مشخصی از «عامل بودن» خود ندارند. به این دلیل زندگی و اعمالشان بر طبق دستور کار دیگران پیش می‌رود. در واقع، دیگران آن‌ها را رهبری می‌کنند. خودشان مسئول و عهده دار زندگی خویش نیستند. به عبارت دیگر، نردبان آن‌ها به دیوار نادرست تکیه دارد. و سرانجام به جایی می‌رسند که اصلاً نمی‌خواستند به آنجا بروند.

آیا هیچگاه به نام کار‌، سلامت یا افراد خانواده‌تان را نادیده گرفته‌اید؟ آیا در دراز مدت ارزشش را دارد؟ شاید چنین ایثاری در کوتاه مدت ارزشمند باشد، اما نه در درازمدت. زیرا به رژیم غذایی مادام العمر می‌ماند.

گروهی از تولیدکنندگان را (آن‌ها را تولید کننده می‌خوانم چرا که حلال مشکلاتند و موانع را از سر راه برمی‌دارند) مجسم کنید که توسط چاقوهای بزرگ راه خود را در جنگلی انبوه می گشایند.

مدیران پشت سر آنها گام بر می‌دارند و آن‌ها را پشتیبانی می‌کنند؛ ابزار آنها را تیز می‌کنند؛ خط مشی و دستورالعمل و آیین نامه‌ها را می‌ نویسند؛ برنامه‌های تقویت عضلات را برگزار می‌کنند؛ تکنولوژی‌های پیشرفته می‌آورند؛ ساعات کار و برنامه‌های جبرانی و غرامت برای استفاده کنندگان از آن ابزار را تعیین می‌کنند.

رهبر کسی است که از بلندترین درخت بالا می‌رود. از دیدگاهی وسیعتر كل وضعیت را می‌بیند و فریاد می‌زند: «این جنگل، جنگل درست نیست.»

اما تولیدکنندگانی که به شدت سرگرم کارند - مدیران پرمشغله و کارآمد - اغلب چگونه پاسخ می‌دهند؟ می‌گویند: «ساکت شو ! داریم به سرعت پیش می‌رویم. در حال پیشرفت هستیم.»

اغلب به عنوان فرد یا گروه یا سازمان آنقدر به کاری که در دست داریم مشغولیم که حتی متوجه نمی‌شویم در جنگل نادرست قرار گرفته‌ایم. زیرا بسیار آسان می‌توان به تله فعالیت و مشغله زندگی افتاد. می‌توانیم از نردبان ترقی بالا برویم و آنگاه دریابیم که نردبان از همان نخست به دیوار نادرست تکیه داشته است.

هفت عادت مردمان موثر - استفان کاوی

اصل گرایی

با سرکشی مکرر، از پیشرفت معنادار مطمئن شوید

رهبر فرع گرا از نظر مسئولیت پذیری کارش خوب نیست. یکی از دلایل اصلی و تا حدی آشکار این موضوع آن است که هر چه موارد بیشتری را پیگیری کنیم، پیگیری همه آن‌ها دشوارتر می‌شود. در واقع، رهبر فرع گرا شاید ناخواسته کارکنانش را طوری آموزش دهد که اصلا انتظار پیگیری نداشته باشند. در نتیجه، اعضای تیم خیلی زود متوجه می‌شوند که شکست، از کار زدن یا در اولویت قرار دادن کارهای ساده نسبت به کارهای مهم هیچ پیامدی ندارد. یاد می‌گیرند هر هدفی که رهبر اعلام می کند فقط برای همان لحظه مهم است و جای خود را به هدف دیگری می‌دهد که منفعت زودگذر دارد.

رهبر اصل گرا، با وقت گذاشتن برای شفاف کردن هدفی که واقعا ضروری است، پیگیری را چنان آسان و بی اصطکاک می‌کند که انگار اتفاق نیفتاده است. با سرکشی مکرر به کارکنان و دادن پاداش برای پیروزی‌های کوچک و کمک به رفع موانع، انگیزه و تمرکز تیم را تقویت و کمکشان می‌کند که پیشرفت معنادارشان بیشتر شود.

اگر صرفا بر طیق اصل «کمتر ولی بهتر» رهبری کنید، تیمتان می‌تواند سطح اثربخشی جمعی اش را افزایش دهد و هدفی واقعا چشمگیر را محقق کنند.

همان طور که Ela Bhatt، اصل گرای معروف و رهبر واقعا دور اندیشی که دستاوردهای معناداری همچون برنده شدن جایزه معتبر صلح «ایندیرا گاندی» و تاسیس ده‌ها نهاد مختص به بهبود شرایط زنان فقیر در هند و نام بردن هیلاری کلینتون از او به عنوان یکی از قهرمانانش بخشی از میراث اوست، می گوید:

«از میان همه فضایل، سادگی فضیلت محبوب من است. آن قدر محبوب که اغلب بر این باورم سادگی بیشتر مشکلات شخصی و همچنین جهانی را حل می‌کند. اگر رویکرد فرد به زندگی ساده باشد، نه لازم است اینقدر دروغ بگوید، دعوا و دزدی کند و نه لازم است اینقدر حسادت بورزد، خشمگین شود یا دست به سو استفاده و قتل بزند. همه به قدر کافی و کاملا دارا خواهند بود، در نتیجه به احتکار، سوداگری، قمار و نفرت نیازی نخواهد بود. وقتی سیرت زیباست، تو زیبایی. این زیبایی سادگی است.»

واقعا این زیبایی رهبری اصل گرایانه است.

اصل گرایی، گرگ مک کیون