ریشه‌ی اصلی خیلی از مشکلاتمان از جمله گرم شدن کره‌ی زمین یا توزیع ناعادلانه‌ی درآمد را «نبود تعادل در جامعه» است. وقتی در سال ۱۹۸۹ دیوار برلین فروریخت، غربی‌ها ادعا کردند کاپیتالیسم بر کمونیسم پیروز شد، اما اشتباه می‌کردند؛ تعادل بود که بر نبود تعادل پیروز شد.

جامعه‌ی سالم میان سه نیروی «قدرت دولت‌ها در بخش عمومی» و «منافع شرکت‌ها در بخش خصوصی» و «دغدغه اجتماعی شهروندان در جامعه‌ی مدنی» تعادل برقرار می‌کند. رژیم کمونیست اروپای شرقی به شدت در وضعیت بی تعادلی به بخش عمومی-دولتی گرایش داشت و در همان زمان کشورهای دموکراتیک اروپایی تعادل به مراتب بهتری در هر سه بخش جامعه برقرار کرده بودند. اما این تصور غلط که کاپیتالیسم در سال ۱۹۸۹ پیروز شده است، خیلی از کشورهایی را که در آن زمان به نوعی میان هر سه بخش تعادل ایجاد کرده بودند را از تعادل خارج کرد و کاری کرد که به سمت بخش خصوصی گرایش وسواس‌گونه‌ای پیدا کنند. خیلی از شرکت‌های بزرگ خصوصی نیز آتش بیار این از میان رفتن تعادل شدند؛ آن‌ها برای انتخابات لابی کردند، پول‌شویی کردند، درگیر سی اس آی شدند، استفاده از سوخت‌های فسیلی را مستقیم و غیر مستقیم ترویج کردند و به گرم‌تر شدن زمین دامن زدند و بازار سهام راه انداختند و مصرف گرایی را در جامعه بیشتر کردند. همه‌ی این‌ها در حالی بود که حمایت‌های اجتماعی از اقشار ضعیف و کارگرها بیش‌تر کاهش می‌یافت.

برای حل مشکلات پیش آمده راه حل همیشگی ذی‌نفعان این شرکت‌ها این بوده است که بیاییم و همین کاپیتالیسم را درست کنیم. جالب است که کسی خود کاپیتالیست را نقد نمی‌کند و قرار است همه‌ی اصلاحات حول محور همین کاپیتالیسم بچرخد؛ همه‌ی پیشنهادها چیزی نیستند مگر نسخه‌های جدیدی از کاپیتالیسم. حتماً کاپیتالیسم به تعمیر نیاز دارد، اما مهمترین راه‌حل مشکلات موجود بازگرداندن تعادل به جامعه است، یعنی بازگرداندن کاپیتالیسم به جای خود، در کنار دو ضلع دیگر، یعنی «دغدغه‌ی عمومی در بخش دولتی» و «دغدغه‌ی اجتماعی در جامعه‌ی مدنی».

قصه های شب برای مدیران – درنگی برای تعمق، پس از رها شدن از یک روز پر آشوب مدیر بودن – هنری مینتزبرگ