نامحدود
روزی در نیروگاهی، همه چیز به ناگاه ایستاد؛ تمام ماشینها از کار افتادند؛ سکوت، کشنده بود؛ مدیران نیروگاه به هولوولا افتادند و پس از ساعتهای متمادی جستجو و بررسی هیچ یک از کارگران نتوانست ایراد را بیابد. مسئول عملیات که مستأصل شده بود، کسی را پی بهترین نیروی کمکی منطقه فرستاد.
تکنسین ماهر سر رسید و نگاهی گذرا به سرتاسر مجموعه انداخت؛ به سراغ یک سازه از جعبهی تقسیمهای بیشمار نیروگاه رفت، درش را باز کرد و به سیمها و پیچهای متعدد درون آن نگاهی انداخت؛ یکی از پیچها را کمی تاباند و گویی وردی خوانده باشد، همهی دستگاهها شروع به کار کردند و نیروگاه دوباره جان گرفت.
سرپرست عملیات نفس راحتی کشید؛ از تکنسین تشکر کرد و درخواست کرد تا حق الزحمهاش را بگوید. تکنسین نه گذاشت و نه برداشت و گفت: «ده هزار دلار» سرپرست که حسابی جا خورده بود گفت: «یعنی چی؛ ده هزار دلار؟ همهاش دو سه دقیقه اینجا بودید؟ یک دانه پیچ را سفت کردید. هر کسی میتوانست این کار را بکند؛ به من یک صورت حساب جز به جز شامل تک تک کارهای انجام شده بدهید لطفاً».
تکنسین دست به جیب شد و یک دفترچه یادداشت بیرون آورد و برای چند ثانیهای مشغول نوشتن شد و سپس صورتحساب را به مسئول عملیات داد. مسئول عملیات پس از مطالعهی صورتحساب بیدرنگ دستمزد مورد نظر تکنسین رو پرداخت. در آن صورتحساب چنین نوشته شده بود: «تاباندن پیچ: یک دلار؛ دانستن این که کدام پیچ را باید بتابانی: نه هزار و نهصد و نود و نه دلار».
دو نکته در این داستان برجسته شده است:
درس نخست اینکه بدانید یک ذهن نامتناهی چقدر میتواند برای شما و دیگران ارزش افزوده داشته باشد. ما مدتها است وارد عصر اقتصاد دانش بنیان شدیم که در آن، چیزی که در میان دو گوش شما قرار گرفته است، ثروت سازترین متاعی است که در اختیار دارید. توانایی شما در تفکر، حل مسئلهها، اتخاذ تصمیم درست، خلق نوآوری و تصور، همان دستور تهیهی معجون ارزش افزوده است. هر چه سریعتر بیاموزید، سریعتر میاندوزید.

نامحدود – جیم کوئیک